آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

عکس های سونوی سه بعدی

این عکسایی که میذارم برای تاریخ 90/3/7 وقتی که تو 15 هفته ات تازه تموم شده بود الان خیلی بزرگتر شدی عزیزم اون موقع هنوز خیلی کوچولو بودی   خانم دکتر میگفت تو این عکس داری میخندی بابا شهاب عاشق این عکسته   تو ای عکس انگار داری نماز می خونی   تو ای عکس دستاتو به هم گرفتی:     خانم دکتر که این عکسا رو دیده بود کللللللی کیف کرده بود میگفت چه قشنگ تو حالتهای مختلف براتون تو عکس ژست گرفته ...
24 مرداد 1390

فلش بک به ابتدای بارداری: خبر بارداری و مسافرت شمال

سلام شهبانوی فسقلی مامان می خوام برات از زمانی بگم که فهمیدم خدا تو رو به ما هدیه داده تقریبا 10 ساله که من و بابا شهاب با هم عقد کردیم و 8 ساله که ازدواج کردیم تا حالا نی نی نمی خواستیم چون شرایطش جوور نبود دوست داشتیم همه چیزو برای ورود نی نی گلمون آماده کنیم و بعد اقدام کنیم. خلاصه یه چند ماهی بود که تصمیم گرفتیم که نی نی دار بشیم من همه آزمایشای پیش از بارداری رو داده بودم و همه چیز اوکی بود البته گاهی باز دودل میشدیم و دوباره.... خلاصه تو همین گیر و دار بود که ١٥ اسفندماه ٨٩ من به بابا شهاب گفتم ممکنه که باردار باشم، بابایی که خیلی جدی نگرفت گفت حتماً باز مثل دفعه های قبله آخه تا حالا من خیلی تست بارداری گرفته بودم به محض اینکه ...
23 مرداد 1390

ورود به هفت ماهگی- عقد خاله آیدا

سلاااااااام به دخمل گلم که دیگه کلللللللللللی بزرگ شده عزیز دل مامان ورودت رو به هفت ماهگی تبریک میگم. واااااااای باورم نمیشه که اینقدر بزرگ شدی. همیشه من یه حس خاصی نسبت به ماه هفتم داشتم.  دیگه داریم به پایان راه و لحظه در آغوش گرفتنت نزدیگ میشیم انگار خودتم خبر داری که شش ماهت تموم شده که از صبح اینقدر وول وول می خوری و لگد میزنی الهی من قربون اون لگد زدنات بشم الههههههههههههی اینم عکس مامانی با دخملش در پایان شش ماهگی پریروز عقد خاله آیدا بود. خاله آیدا یکی از صمیمی ترین دوستای مامانته عزیزم حالا به دنیا اومدی حتماً میبینیش من و بابایی هم به همراه تو رفتیم به این مهمونی. کلی همه دوستام قربون صدقه ات رف...
23 مرداد 1390

تعیین جنسیت- خدایا شکرت

خدایا شکرت که منو از داشتن نعمت دختر محروم نکردی خدایا صد هزارمرتبه شکرت آره دخمل کوچوی من کلللللللللییییییی حرف دارم که باهات بزنم و اتفاقات دیروز رو برات تعریف کنم                              بابایی میگه دختر مونس و همدم مادره..... راست میگه خوب...منتظرم که زود بزرگ بشی و باهات درددل کنم عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم همش خدا خدا می کردم که بهم زودی سونو بده تا جنسیتت رو بفهمم دکتر گفت که باید یک سونوی سه بعدی برای اطمینان از سلامت جنین بدم و گفت که بهتره تو هفته 16 باشه. منم که همون روز، ...
23 مرداد 1390

اولین شبی که خواب تو رو دیدم

سلاااااااااااااااام عزیز دل مامان خوب واسه خودت این چند روزه شیطونی می کنی اون تو هاااا وااااای نمی دونی که دیشب چه شب سختی واسه من بود اولش که از معده درد بعدشم که از کمردرد نتونستم بخوابم اما عوضش یه چیزی تمام خستگیمو از یادم برد دیشب برای اولین بار خواب تو رو دیدم واااااای خیلی بانمک بودی شمیم و ستایش داشتن باهات بازی می کردن منم همش نگرانت بودم که بلایی سرت نیاد خیلی باحال بود نمی دونی خاله شمیم چقدر داره انتظار میکشه که تو به دنیا بیای همش به من میگه پس چرا بچه تو به دنیا نمیاد دیگه راستی امروز اولین روزیه که سرکار فرم بارداریمو پوشیدم دیگه حتی مانتوی سایز 40 که گرفته بودم هم جای شکمش برام تنگ شده بود تصور کن من قبل باردا...
23 مرداد 1390

خرید تخت و کمد

سلام دخمل کوچولوی مامان نمی دونی که بعد از چند روز تنبلی و کم تکون خوردن امروز از صبح تو شکم مامان چه بازیگوشی می کنی کللللللللللی داری به مامانت حال میدی نمیییییییییدونی چه کیفی داره دیروز بالاخره با مامانی زهرا رفتیم میلاد نور و تخت و کمد و متعلقاتشو برات سفارش دادیم عزیزم آخه نمی دونی من چند وقت بود که کل سایتای فروشگاه های معروف و کاتالوگاشونو که خاله سمیرا آورده بود نگاه می کردم تا یه مدل انتخاب کنم آخه مامانت می خواد بهترین ها رو برای تو انتخاب کنه دلبندم و بالاخره این پروژه دشوار و بزرگ به اتمام رسید و ما وسایلتو از کپل پا سفارش دادیم تخت و کمد و دراور و البته ست همین سرویس چوبت لوستر، آباژور، فرش، لحاف روتختی، قاب و است...
23 مرداد 1390

درددل با دختر نازم

سلام دختر کوچولوی مامان امروز می خوام کمی با هم اختلاط کنیم و من باهات درددل کنم. امیدوارم وقتی هم که به دنیا اومدی بتونیم مثل دوتا دوست حرفامونو به هم بزنیم و با هم درددل کنیم. راستش به همون اندازه ای که من از باردار شدن تو خوشحالم و روزشماری می کنم تا به دنیا بیای و در آغوشت بگیرم، به همون اندازه هم استرس و اضطراب دارم می دونی چرا؟؟؟ از خیلی چیزا می ترسم از اینکه نتونم مادر خوبی برات باشم....از اینکه از پس مسئولیت به این بزرگی بر نیام.....از اینکه نتونم درست تربیتت کنم و بزرگت کنم....و از همه مهمتر، چیزی که همیشه فکر منو به خودش مشغول می کنه اینه که اگه یه روز تو از من بپرسی که مامان چرا منو به این دنیا آوردی چی جوابتو بدم...........
16 مرداد 1390

سوغاتی های نی نی سری دوم

بیا عزیزم اینم بقیه سوغاتی هات   اینا رو همشو خاله سمیرا از مکه آورده   این گوشی خرگوشی خوشگل رو مونا جوون از انگلیس فرستاده   این پیرهن خوشگ مخملو خاله سمیرا از دبی آورده    اینم یه گیوه سنتی خوشگل برای تو     ...
16 مرداد 1390

تشکر از زحمت های بابا شهاب

سلام دختر گلم امروز روز اولی بود که بعد از یک ماه استراحت مطلق رفتم سرکار یکم سخت بود اما به هر حال گذشت امیدوارم که به تو فشار نیومده باشه فرشته کوچولوی من امروز روز اول ماه رمضونه امیدوارم خدا تو این ماه مبارک دعاهای همه ما رو مستجاب کنه و امیدوارم که تو رو به سلامت به این دنیا بیاره راستش الان می خواستم برات از زحمتهای بابا شهاب بگم که تو این مدت برای من و تو کشیده. تو این مدت که من استراحت مطلق بودم بابا جوونی خیلی هوای منو تو رو داشته و خیلی برامون زحمت کشیده از خیلی از خواسته هاش گذشته و خلاصه برامون سنگ تموم گذاشته امیدوارم که در آینده قدر زحمتاشو بدونی و حسسسسابی دوسش داشته باشی گلکم می خوام از امروز که ماه مبارک رمضان...
10 مرداد 1390

سوغاتی های نی نی سری اول

سلام دخمل ناز من میدونی چیه عزیزم ما هنوز چیزی از وسایل سیسمونی تو رو نخریدیم چون قراره مامانی زحمت بکشه و همه وسایلتو شهریور از دبی و مسقط بیاره عکسایی که اینجا میذارم چیزاییه که تو سالای مختلف برات از کشورای مختلف سوغاتی آوردن می خوام عکساشو بذارم تا برات یادگاری بمونه کوچولوی دردونه مامان این کفش و کلاه رو مامانی و بابایی از مسکو آوردن    اینا رو مامانی (یعنی مادربزرگ مامانت) من از مکه برات آورده   اینا رو عمه صدیقه از انگلیس آورده این قابه خیلی باحاله بعد از تولدت هر ماه عکساتو میذارم توش   اینا رو مامانی سفارش داده بوده از دبی برات آوردن عزیزم   اینا ر...
9 مرداد 1390